حرف های ماندگار شهید آوینی


 






 

گفت و گو با رضا ندافی، همکار شهید سید مرتضی آوینی
درآمد
 

همراهی و همکاری شهید سید مرتضی آوینی با جوانان و شور اشتیاق وصف ناپذیر او در آموزش و تربیت نسل انقلاب، خود روایتی دیگر از منش و روش سید مرتضی است. او که در حوزه فیلم سازی، ادبیات و سلوک عرفانی اش توانست علاقمندان را به گرد خود جمع کند، اکنون میراثی گرانقدر برای نسل بعد از خود باقی گذاشته است. میراثی که همانند آثار مکتوب و تولیدات سینمایی اش همچنان در بطن جامعه باقی و جاری است. شاگردان راستین سید مرتضی که ادبیات، سینما و هنر آفرینی را از استاد فقید شان به خوبی آموخته اند و در این روزگار از دریچه نگاه آن شهید همچنان به فعالیت خلاقانه خویش ادامه می دهند، بخشی از این میراث گرانبها محسوب می شوند. این که سید مرتضی توانسته است هنر، اندیشه، صداقت و صمیمیت خود را در جامعه تکثیر کند، واقعیتی انکارناپذیر است. اگر چه برخی از ویژگی هایش منحصر به فرد است و هیچ یک از یاران و نزدیکان او هم چنین ادعای ندارند.
تولید سینمایی بر اساس سبک فیلم سازی وی، شکل گیری جریان داستان نویسی و تربیت نسلی انقلابی از داستان نویسان که صحنه های پرشور انقلاب و جنگ را ماهرانه روایت می کنند و نیز تداوم چشمه سار اندیشه های ان شهید بزرگوار در قلم برخی از اطرافیان و شاگردانشان تقدیر الهی است تاشهید اهل قلم انقلاب اسلامی را در لحظه به لحظه این روزگار دراذهان زنده و جاری نگهدارد وتحقق این مهم، اگر سید مرتضی آوینی به ترتیت نسل تازه نفس و مشتاق همت نمی کرد، ممکن نبود.
متن زیر، گپ و گفت صمیمی با رضا ندافی، روزنامه نگاری است که در جوانی با مجموعه نیروهای مستقر در مجله ادبیات داستانی پیوند خورده و در کسوت مدیر اجرایی این مجله با شهید آوینی همکاری داشت. ندافی در گوشه ای از سالن تحریریه روزنامه جام جم نشست و از خاطرات خود با سید مرتضی آوینی برای ما سخن گفت. سیدی که درمقام مدیریت با نیروهایش رفاقت می کرد و….

اجازه بدهید از آغاز آشنایی شما با شهید آوینی شروع کنم. لطفا بگویید آشنایی شما با ایشان چگونه بود؟
 

سخن گفتن از آن روزها برای من خیلی شیرین است وباید اعتراف کنم که هنوز هم خاطره انگیز است. شهید آوینی اکثر اوقات به خواب من می آید، همیشه هم خوب است. هیچ وقت نشده که مثلاً‌ آن روز به کامم تلخ شود. من توسط یکی از دوستانم به نام جواد گنجه انزابی وارد سوره شدم. اولین باری که من آقای آوینی را دیدم، ساعت 2 بعدازظهر بود که با این دوستم قرار ملاقات گذاشته بودم، آن روز آقای آوینی به داخل اتاق آمد ودید که من هم به جمع دوستان پیوستم.
اولین آشنایی من با ایشان همان جا بود و در همان برخورد اول آن قدر احساس صمیمیت و دوستی به من نشان داد که احساس کردم این فرد سال ها دوست من بوده است. واقعا نمی خواهم غلو کنم ولی در آن مدت کوتاه
من از دوستی و مراودت با ایشان لذت می بردم.

آشنایی شما چگونه جدی شد و چرا سید مرتضی برای شکل گیری مجله ادبیات داستانی، این قدر اصرار داشت و با چه ضرورتی تیم همکارانش را انتخاب کرد؟
 

وقتی که من به آنجا رفتم دوستانی مثل آقای کاوه بهمن در دفتر ادبیات حوزه کار می کردند و هنوز مجله ادبیات داستانی شکل نگرفته بود. قبل از این که به آنجا بروم، آنها یک ویژه نامه ادبیات داستانی چاپ کرده بودند.
وقتی من رفتم همه دوستان آن جا جمع شده بودند، و با توجه به اصرار شهید آوینی و صحبت هایی که با خانم زواریان داشت، برای ادبیات داستانی در سوره یک اتاق اختصاص دادند و با پیگیری و تلاش های او این اتفاق فرخنده رخ داده و تولید آثار داستانی به شکل فنی تر و اجرای تر دنبال شد. معمولاً خود شهید آوینی در جلسات شرکت داشت ولی او از ابتدا به گونه ای با بچه ها برخورد می کرد که هم احساس دوستی و صمیمیت وجود داشت و هم اینکه از لحاظ کاری به بچه ها اختیار کامل داده بود که برای کار خودشان تصمیم بگیرند و گزارش ها را از طریق خانم زواریان دریافت می کرد.
نکته جالب این بود که شهید آوینی هیچ گاه در اصل کار دخالت نمی کرد. یادم هست همیشه ایشان از اینکه بچه ها در اتاق جمع می شدند و دوستی های جدیدی بین آنها شکل می گرفت، لذت می برد، همیشه در چشم هایش این شادابی دیده می شد. آن موقع، در ابتدای کار فقط من و آقای گنجه انزابی بودیم. بعد یک دوست دیگرمان به نام آقای مهدوی هم به جمع ما اضافه شد. ما آنجا شبانه روزی کار می کردیم واصلا خانه نمی رفتیم.
حتی یاد دارم که صفحه آرایی مجله تا نصف شب طول می کشید.کار ما خستگی زیاد داشت اما با وجود آن باز هم با عشق کارمان را ادامه می دادیم و تشویق می شدیم. یعنی دوست داشتیم مجله زود به دنیا بیاید و خوشبختانه هم این طور شد. آن زمان همه خوشحال بودند و فقط شهید آوینی خیلی نگران ادامه کار بود،یعنی دوست داشت شماره های آتی ما هم خوب باشد.
ما توانسته بودیم در آن عرصه برای اولین بار به عنوان یک مجله تخصصی گام خوبی برداریم. خاطرم هست که آن زمان مجلات ادبستان، آدینه و دنیای سخن هم وجود داشت. واقعابچه های ما در مجله ادبیات داستانی با دل و جان کار می کردند. حس صمیمیت و دوستی که آقای آوینی و بعد هم خانم زواریان بین بچه ها برقرار کرده بودند باعث شد که بچه ها حسابی مایه بگذارند و ادبیات داستانی تبدیل به مجله ای شود که آن زمان حرف اول را می زد.
این که مجله در چه زمانی و کجا شکل گرفت مهم بود، ما در حوزه هنری بودیم و با توجه به فضای آن زمان ومدیریت آقای «زم» که من بعدا هم باایشان در نشریه مهر کار کردم، بسیار مهم بود. باید بگویم آقای زم واقعا مدیر روشنفکری بود که از همه نظر بچه ها را درک می کرد.

رابطه حجت الاسلام با سید مرتضی چطور بود؟
 

آقای زم فردی نبود که چاپلوسی کند. سیدمرتضی هم همین خصلت را داشت. مدت زیادی که من درخدمت هردوبزرگوار کار کردم، دیدم که آقای زم با شهید آوینی میانه خیلی خوبی داشت؛ به نظر من واقعاً تمام دلخوشی شهید آوینی در حوزه هنری حاج آقای زم بود. آقای زم آن زمان بسیار تحت فشار بود، چون اصلاً فضاهای آن دوران، حتی مجله سوره را هم نمی پذیرفت. نوع نگاه و افکار سید مرتضی دائماً مورد انتقاد قرار می گرفت ولی من بسیار لذت می بردم و تأسف می خورم که فقط یک سال و اندی در آن جا بودم.

با شناختی که سید مرتضی آوینی به عنوان کسی که در سال های جوانی و قبل از فیلم سازی با ادبیات ایران آشنا بود و دید حرفه ای داستان نویسی دارید، لطفاً کمی راجع به نگاه و زاویه دید شهید آوینی به داستان نویسی و حتی تاریخچه داستان نویسی در ایران توضیح دهید؟
 

من در این مقوله، زیاد کنار ایشان نبودم که با هم صحبت کنیم. اگرچه زیاد در ادبیات داستانی دخالت نمی کرد، اما گپ و گفت ها واقعاً نشان می داد که او نگاهی متفاوت با بقیه داشت و من احساس می کردم که تا آن لحظه هیچ کس او را نفهمیده بوده است. اگر حرفی هم می زدند به این دلیل بود که روایت فتح کار خود را کرده و فیلم سازی بسیجی است. سید مرتضی آوینی نسبت به داستان های آن زمان به نوعی سخن وری می کرد که ما درکش می کردیم اما همین افکار و سخن وری هایش بود که همیشه مورد انتقاد قرار می گرفت، چون همیشه رک بود، حرف ها و ایده هایش را به راحتی و با جسارت بیان می کرد. او همه کتاب های آن زمان چه کتاب های دشمنان و چه کتاب های دوستان را می خواند.

در کنار آوینی فیلم ساز، به شخصیت دیگری به نام آوینی ژورنالیست می رسیم. سید مرتضی در واقع از گروه تلویزونی جهاد اسباب کشی کرد و در حوزه هنری مستقر شد. او در اینجا یک ژورنالیسم خاصی را در کنار حجت الاسلام زم طراحی کرد که می توان گفت که این سبک و سیاق روزنامه نگاری از دل مجلاتی مانند سوره، ادبیات داستانی و هفته نامه مهر جوشید. نظر شما که در حال حاضر هم مشغول روزنامه نگاری هستید درباره این سبک و سیاق روزنامه نگاری و رفتار ژورنالیستی شهید آوینی چیست؟
 

من باز می گویم آن روزها همه بچه ها گرفتار خود مجله ادبیات داستانی بودند. خصوصاً من هم در بخش تحریریه و هم در بخش اجرایی کار می کردم. اگرچه آقای آوینی آن زمان دخالتی در کار ما نداشت اما راهکارها، روش ها و نوع نگاهی که دوست داشت در ادبیات داستانی اجرا و تولید شود را به بچه ها می گفت، و بچه ها هم با جان و دل می پذیرفتند. ایشان کمتر به مجله ادبیات داستانی می آمد، چون می خواست خود ما یاد بگیریم که چگونه رفتار کنیم.

لطفاً استنباط خود را بگویید، فکر می کنید چطور به مجله شما نگاه می کرد؟
 

من آن زمان حدس می زدم که ایشان یک رئیس باشد که مدام پشت میز بنشیند و در همه کارها دخالت کند. خودم بارها از بچه ها می پرسیدم پس چرا آقا مرتضی نمی آید و چیزی نمی گوید؟ می گفتند او این طور است و اصلاً در کار ما دخالتی نمی کند. دوست دارد، ببیند ما چه کار می کنیم. یکی دوبار هم که از طرف خانم زواریان به جلسه ما دعوت شد می گفت نظر من در ادبیات داستانی به این شکل است. او هیچ حرفهایی مانند وقت باید و می خواهم را به کار نمی برد و می گفت اگر از این آدم ها کمک بگیرد، خیلی بهتر است.آن زمان وقتی من به ادبیات داستانی رفتم حقوقش شش هزار تومان بیشتر نبود. شبانه روز به آن جا می رفتیم و کارمان به گونه ای شده بود که انتظامات حوزه هنری به ما می گفت نخوابید! دست آخر مجبور شدیم نامه بنویسیم و شبانه روز در مجله بمانیم. آن زمان گزارش فیلم هم منتشر می شد و من به عنوان گزارشگر به مجله گزارش فیلم رفتم. وقتی مسئول این ماهنامه یعنی خانم نوشابه امیری فهمید من از مجله ادبیات داستانی آمده ام. تقاضا کرد یک گزارش درباره کارهای آوینی برای آنها بنویسیم.
من هم قبول کردم. نمی دانستم سید مرتضی آوینی دوست ندارد که ما به آن جا برویم.
وقتی شهید آوینی از این ماجرا اطلاع یافت بلافاصله من را صدا کرد و پرسید: شما آن جا چه کار می کنی؟ گفتم به عنوان خبرنگار و گزارشگر به آنجا رفته ام. اگر هم لازم باشد گاهی اوقات نقد فیلم هم می نویسم. گفت چرا آن جا رفتی؟ گفتم چه کنم؟! فعلاً کار دیگری به من پیشنهاد نشده است و به دلیل این که اینجا حقوقم کم است مجبورم آن جا هم باشم. اتفاقاً در مجله گزارش فیلم از من خواسته اند که اگر می شود از کارهای شما یک گزارش تهیه کنم. ایشان به من گفت آن جا نرو، آن جا اصلاً خوب نیست، من خودم یک کاری برایت می کنم. آن لحظه فکر کردم به عنوان مدیر به من دستور می دهد، حس خاصی پیدا کردم و واقعاً گریه ام گرفت. گفتم آقا مرتضی شما چرا برای من کاری کنید! اگر دوست نداشته باشید، آن جا نمی روم. گفت دوست ندارم که شما آن جا تلف شوی. اگر بنابراین باشد همین جا تلف شو. گفتم: «حاجی حالا من را فکه نمی برید»؟ در حال برنامه ریزی کردن برای رفتن به فکه بود، گفت: «نه! دفعه بعد» یادم هست که خیلی اصرار کردم و او همواره پاسخ می داد که نه، دفعه بعد. اما در مورد گزارش فیلم. هم ایشان دستور داد که حقوق من را دوازده هزار تومان کردند. او دوست داشت به همه ما کمک کند و ما کنارش باشیم و پروبال بگیریم. خود من آن زمان حرفه ای نبودم. فقط علاقه مند بودم. قبل از آن در هفته نامه جوانان گزارش های اجتماعی طلاق و این طور مسائل را برایشان می نوشتم. از وقتی به حوزه هنری و ادبیات داستانی آمدم دیگر آنجا نرفتم و گزارش فیلم هم کات شد و متأسفانه آخرین گزارش من گزارش شهادت ایشان بود.

به هرحال آن موقع مجلات سوره و ادبیات داستانی در کنار برخی دیگر از مجلاتی که متعلق به روشنفکران غیر همفکر بود منتشر می شد؛ در یک زمان شاهد بودیم که مثلاً مجله آدینه، دنیای سخن و حتی گردون در کنار ادبیات داستانی و سوره روی کیوسک ها می آمد. می خواهم بپرسم شکل و شیوه نگاه شهید مرتضی آوینی به این که کسانی که با اندیشه دیگر کار می کردند و قلم می زدند، چگونه بود؟
 

من دوست ندارم وارد این مسائل بشوم. احساس می کنم خود آقا مرتضی آدم بزرگی بود و نمی خواهم این طوری این قضیه لوث شود. هدف شهید آوینی در ادبیات داستانی این نبود که ما رقیب دیگران باشیم یا با مجلات دیگر رقابت بکنیم. اما کاری کنیم که حداقل در این وادی و با وجود این مجلات برای مخاطب جذاب باشد، او تأکید داشت که ما هم حرف خودمان را می زنیم. حرف های ما حرف های بزرگی است و بهتر است که ما به بهترین نحو آنها را بیان کنیم. نباید بگذاریم به لحاظ اعتقادی دیگران از ما سبقت بگیرند. منظورش این بود که نظراتمان را بگوییم تا آنها فکر نکنند ما آدم هایی هستیم که فقط خودمان را می بینیم و هیچ خدایی را بنده نیستیم!! اعتقاد داشت و می خواست اول بچه های خودمان و دوست هایی که اطرافمان هستند، را بالا ببریم؛ زیرا آنها می توانند برای مملکت مفید باشند. اما متأسفانه همان بچه ها او را قبول نمی کردند. نمی خواهم در اینجا از فردی اسم ببرم؛ اصلاً نیازی هم نیست. چون الان آن افراد هستند و جالب است که الان از شهید آوینی به گونه ای دیگر سخن می گویند. خوشبختانه ما از آن دوستان خیلی دور شده ام. این افراد آن زمان آن قدر کوته اندیش بودند که حتی به لباس پوشیدن ما که اطراف سید مرتضی بودیم ایراد می گرفتند. شهید آوینی همیشه می گفت به پوشش او چه کار دارید. دنبال افکار و نوع نگاهش باشید. آن یکسال و اندی من خیلی چیزها از شهید آوینی و همچنین خانم زواریان و بچه هایی که آن جا بودند، یاد گرفتم. باید اعتراف کنم که آن موقع خیلی غیرحرفه ای بودم و فقط در حد چیزهایی که در مجله جوانان چاپ می شد می نوشتم. ولی وقتی من چیزی می نوشتم و نظرایاتشان را می خواستم. آن قدر قشنگ راهنمایی می کرد که لذت می بردم و هیچ گاه احساس نمی کردم او مدیرم است.
آقا مرتضی واقعاً هم مهربان و صمیمی بود و من هیچ گاه از او بدی ندیدم. یک خاطره زیبایی هم از ایشان دارم؛ یکی از دوستان من به نام مهدوی که صفحه آرای ادبیات داستانی بود، به عکاسی علاقه مند شده بود و یک دوربین هم خریده بود. یک بار او برای عکاسی به اطراف بیت رهبری رفت و آن جا گروه سپاه حفاظت بیت، او را بازداشت کرده بودند. انی دوست من در آن جامی گوید که من در سوره هستم و بچه های سپاه هم به آقای آوینی زنگ زدند. من در اتاق تنها بودم که دیدم حاجی عصبانی وارد شد. او را برای اولین بار عصبانی دیدم. ولی بعدش هم که به اتاقش رفتم انگار نه انگار.
آقا مرتضی با آن چهره همیشه روشن و شاداب، چشم های با نفوذ و رفتاری که نسبت به ما داشت عامل اصلی جذب ما جوانان بود. حتی انرژی دو برابر می گذاشت تا به ما بفهماند که راه چیست و چاه کجاست. متأسفانه من شخصاً احساس تأسف می کنم و مطمئناً دوستان دیگر هم همین احساس را دارند که چرا بیشتر کنار آقای مرتضی نماندیم؟ البته خودش هم به خاطر کارهای روایت فتح و مجله سوره سرش شلوغ بود و از اطراف هم تحت فشار قرار گرفته بود. دوست و دشمن ایشان را اذیت می کردند. تنها بعضی مواقع پیش ما می نشست و حرفی می زد. برخوردها و رفتارهای آقا مرتضی واقعاً خیلی خوب و صمیمی بود. وقتی هم حرف می زد این طور نبود که احساس آموزش داشته باشد؛ آدمی بود که می نشست و مثل دوست با ما صحبت می کرد. یکی از خصوصیات بارز او این بود که من به خاطر ندارم که ایشان در محافل، غیبت کسی را بکند و حتی اجازه هم نمی داد دیگران پشت سر فردی حرف بزنند. آقا مرتضی در ادبیات، سینما، تئاتر و هر حیطه ای که وارد شد واقعاً روشنگر بود، کلام نافذی داشت و خوب هم بیان می کرد. آدم درک می کرد و به حرف هایش علاقه مند می شد. رابطه اش با جوانان خیلی خوب بود. من هیچ وقت نشنیدم کسی از او دلخور باشد. دوست داشت به همه بیاموزد، اما به گونه ای برخورد می کرد که هیچ وقت از او دل زده نمی شدیم. مثلاً آن موقع ما همه جوان و آماتور بودیم. سید مرتضی با همه ما خوب صحبت می کرد، خیلی خوب به ما چیز یاد می داد، اما هیچ وقت نفهمیدیم که سید مرتضی مدیر ماست و مناسبات ما با ایشان همیشه دوستانه بود. وقتی در مورد فیلم های در حال اکران در سینماها حرف می زد یا داستانی که توسط بچه های خودمان نوشته می شد، را نقد می کرد، می گفت که بهتر بود، این طور نوشته می شد، یا اینکه مثلاً ای کاش این دیدگاه این جا این گونه بیان می شد. مجموعه روایت فتح ایشان هم واقعاً روایت های زیبایی بود که نه تنها به دل می نشست بلکه در ذهن هم فرو می رفت.
باید بگوییم که در طی سال های اخیر من در این فاصله خیلی جاها بودم ولی فکر می کنم همه این آموخته ها و جسارت ها از همان مجله ادبیات داستانی شروع شد؛ آن جا یاد گرفتم که چگونه دست خالی می توانیم مجله در آوریم، چگونه در محیط کار با بچه ها دوست شویم. او هیچ وقت به ما نمی گفت که کجا برویم و با چه کسی حرف بزنیم. اصلاً این قیدها را نگذاشته بود و به کسی کاری نداشت، ولی حرف های خودش را خیلی خوب بیان می کرد، طوری که در ذهن ما ماندگار می شد، الان فکر می کنم هرچه دارم از آن زمان است.

یکی از بحث های خیلی مهم این است که شهید آوینی به عنوان یک هنرمند و یک ژورنالیست، هنر ژورنالیسم را رعایت می کرد. به عنوان مثال می گویم گاهی بعضی از افراد با یک دستگاه فکری و یا یک عقیده خاصی به جایی می آیند و صرفاً نشریه ای را در می آورند که حرفشان را بنویسند در صورتی که شهید آوینی فراتر از این به مسائل می اندیشید. از نظر شما سلیقه هنری ایشان در چه سطحی بود و اساساً نگاهش به مخاطب چگونه بود؟
 

همیشه برای خودش مرزهایی گذاشته بود، البته با توجه به شکل و ضرورت کار این مرزها تغییر هم پیدا می کرد، اما به لحاظ اعتقادی خیلی محکم روی اعتقادش می ایستاد. من بیشتر در مورد مجله ادبیات داستانی صحبت می کنم؛ چون در آن زمان سوره شکل گرفته بود و بعداً ادبیات داستانی از دل آن بیرون آمد. وقتی آقای پارسا نژاد، گرافیست مجله را برای همکاری دعوت کردیم و با شهید آوینی صحبت کرد به من گفت که این آقای آوینی عجب آدم باحالی است! این دیالوگ را به خوبی در خاطر دارم. خلاصه باید این طور بگویم که نگاهش فراتر از سلیقه های روز بود؛ یعنی دوست داشت که همیشه ما پله های ترقی را پیش برویم. به لحاظ شکل و فرم هم علاقه مند بود تا بچه ها به مرزهایی که خودش از نظر اعتقادی پایبند بود، احترام بگذارند، ما هم احترام می گذاشتیم. برای شکل و فرم خود مجله ادبیات داستانی هم معتقد بود که این نشریه باید به گونه ای در بیاید که در میان مجلات آن زمان در کیوسک خودنمایی کند، بلکه از لحاظ فکری و محتوایی به گونه ای باشد که حداقل اگر اندازه آنها نیست پایین تر از آنها هم نباشد، نگاهش کاملاً تخصصی بود. آن موقع اکثر بچه ها با سواد ولی بی تجربه بودند. نمی خواهم از قول دیگران صحبت کنم، ولی همه بی تجربه بودیم. ایشان صفحات را قبل از چاپ می دید. البته خودش دوست نداشت این کار را انجام دهد؛ ولی خانم زواریان برای این که به ایشان احترام بگذارد صفحات را به وی نشان می داد.

شما فردی هستید که درباره سینمای شهید مرتضی آوینی گزارش نوشتید. شهید آوینی نسبت به دیگر مستندسازان جنگی خصلتی منحصر به فرد دارد و آن این است که او در جنگ به ادوات جنگی، میزان پیشرفت و عقب نشینی نیروها و.. کاری ندارد بلکه نگاهش معطوف به اتفاقات انسانی کار است. او در سنگرها به دنبال سوژه هایش می رود. سینمای شهید آوینی از مقر فرماندهی یا نقشه ای که برای حمله یا عقب نشینی است شروع نمی شود، سینمای او از بسیجی ساده دل روستایی داخل سنگرها شروع می شود. به نظر شما چرا شهید آوینی در کنار آن همه سوژه ای که در جنگ مطرح بود به آن اتفاق انسانی توجه داشت؟
 

همین الآن وقتی خود ما کارهای روایت فتح را می بینیم، هنوز به دلمان می نشیند. نگاه سید مرتضی به جنگ همین نگاه انسانی و اعتقادی بود، یعنی بیشتر با دل آدم های جنگ و بسیجیان کار داشت. شهید آوینی مستقیم روی شخصیت هایی که در جنگ بودند و در آن کارزار به لحاظ روحی متعالی می شدند و حتی از خودشان و خونشان می گذشتند کار می کرد، او اصلاً به ادوات جنگ و اتفاقاتی که به لحاظ فتح و فتوحات در جبهه ها می افتاد نگاه نمی کرد، بلکه موضوع اصلی کارهایش آدم جنگ و دفاع مقدس بودند. وقتی من کارهای روایت فتح ایشان را می دیدم با خودم می گفتم که چرا ایشان نمی گوید، مثلاً الان بسیج این جا را فتح کرده است؟ بیشتر حالات روحی رزمندگان را قبل از شروع عملیات نشان می داد. فکر می کنم آن مواقع لحظاتی بود که بچه ها در حال خودشان نبودند و آقا مرتضی این لحظات را خوب می فهمد. شاید چون خود آقا مرتضی آن دوران را گذرانده بود و می فهمید، روایت او هم برای مخاطب آن روز و امروز و آینده ما روایتی همیشه زنده و جاودان و ماندگار است و همیشه هم مخاطب دارد. احساسم این است که نود درصد از مخاطبین فیلم های آقا مرتضی در آینده هم با دیدن روایت فتح می فهمند که او هیچ وقت به چیزهای سخت افزاری جنگ کاری نداشت، همیشه با دل بچه های رزمنده کار داشت و حالت روحی و تعالی معنوی آنها را بیان می کرد.

بهرحال اکنون ژانرهای مختلف سینمایی فعال هستند. اگر بخواهیم با زاویه دید شهید آوینی به ادبیات و سینمای دفاع مقدس نگاه کنیم، این زاویه دید چیست و چگونه می توان آن را ارزیابی کرد؟
 

من یک مدت مسئول خانه خبرنگاران بنیاد حفظ آثار بودم که به خاطر برخی برخوردها و برخی کارهای سفارشی که دوستان می خواستند، از آن جا بیرون آمدم. البته می خواهم بگویم که خودم خیلی می فهمم. چون من اصلاً جنگ نرفتم. فقط یکی دو قصه در مورد جنگ نوشتم
اغلب مضامین قصه هایم هم حس و حال آدم های جنگ بوده است. شاید این بخش هم از همین کارهای آقا مرتضی نشأت گرفته باشد. متأسفانه در زمینه دفاع مقدس ما کار خاصی انجام ندادیم اگرچه «حاتمی کیا» جسارت های خاص خودش را بروز داد و حالات روحی، روانی و آن چه که در دل بچه ها بود را بیان کرد، اما واقعیت این است که ما هنوز به جایی نرسیدیم. فکر می کنم مشکل ما هم این است که در مطلبی که اخیراً هم نوشتم بیان کردم که تا زمانی که ادبیات دفاع مقدس ما چه در زمینه خاطره و چه در زمینه فیلم جایی نداشته باشد و از این وضعیت بی خانمانی بیرون نیاید، نمی تواند شکل درستی به خودش بگیرد، چون از هر کوی و برزن سخنی شنیده می شود.
من خودم شخصاً کوشیدم تا در خانه خبرنگاران دفاع مقدس به همین خواسته برسم که نشد، چون نگاه آدم ها متفاوت است و متأسفانه همدیگر را قبول ندارند. دوست داشتم خانه خبرنگاران جوان، جایی بود که بچه های دفاع مقدس بدانند یک خانه دارند و وقتی که دلشان می گیرد می توانند به آن جا بیایند و نسل آینده بدانند جایی هست و نامش هم خانه خبرنگاران دفاع مقدس است که می توانند در آن چیز یاد بگیرند.
در فرهنگسرای پایداری بچه هایی سراغ من می آمدند و می پرسیدند: شما چه کار می کنید؟ این دفاع مقدس چیست؟ دلم می سوخت و می گفتم: بروید روایت فتح را ببینید. معنی جنگ آن نیست که شما فکر می کنید. اصلاً این طور نیست که دو نفر آدم روبروی هم می ایستند و می خواهند همدیگر را بکشند. اصلاً بچه های ما در جبهه این طور نبودند. من به آنها (بچه ها و علاقه مندان در فرهنگ سرای پایداری) می گفتم فکر نکنید من جبهه رفتم، ولی براساس چیزهایی که دیده ام، خوانده ام و شنیده ام اصلاً این طور نبوده است که وقتی طرف دستش قطع شده و هنوز به آن کارزار ادامه می دهد به معنی این است که آن فرد بسیجی دنبال مقصود خود است و دنبال این نیست که جایی را فتح کند، بلکه در پی این است که واقعاً هویت خودش را به دشمن نشان دهد.

این نگاه، یعنی نگاه شما الهام گرفته از نگاه استادتان یعنی شهید آوینی است؟
 

اصلاً دوست ندارم این طور بگویم چون من نسبت به ایشان خیلی کوچک هستم.

وقتی به سبک سینمایی اطرافیان آقا مرتضی نگاه می کنیم مثلاً از فردی به نام «رضا گرجی» گرفته تا آقای «بخشی» و.. همه از سبک، سیاق، منش زندگی، اندیشه، هنر و فعالیت فرهنگی او متأثرند. می خواهم بدانم شما این تأثیر و تأثر را در خودتان حس کرده اید؟
 

من در یک جمله بگویم که خوشبختانه همیشه به خود بالیده ام، چون یک دوره کوتاه خدمت آقای آوینی بودم. دوست ندارم این طور به ساحت ایشان جسارت کنم؛ ولی دوست دارم در اینجا حرف هایی که آن زمان به من گفت تا همیشه در ذهنم باشد را مطرح کنم البته نمی خواهم زیاد خرجشان کنم خاطرم هست که پدر آقای میرفتاح فوت شده بود و مراسم ختم ایشان در شاه عبدالعظیم بود. همگی به همراه آقا مرتضی به آنجا رفتیم و بعد از ختم زیارت کردیم. ما یک مدت طولانی در آن منطقه زندگی می کردیم، همآن جا به ایشان گفتم که من این جا درس خواندم بعدش خودش گفت می دانی من بچه این جا هستم و این جا به دنیا آمدم؟ اشکی در چشمانش جمع شد که نمی دانم اشک چه بود. آن زمان احساس غرور می کردم که بچه محل آقا مرتضی بودم و این که ایشان با وجودی که مدیر ما بود، با ما خوش و بش می کرد و صمیمت خوبی بین ما حاکم بود.

بدون در نظر گرفتن داستان نویس بودن، سر دبیر بودن و فیلم ساز بودن او، زندگی معمولی خود شهید آوینی را چطور دیدید؟
 

من آن زمان آقا مرتضی را آدمی دیدم که بسیار با سواد، روشنفکر و دارای دیدگاه های بسیار باز، دوست داشتنی و جذاب بود. نمی خواهم اغراق کنم؛ حتی احساس می کنم که با خانواده اش هم رفتار خیلی صمیمانه ای داشت. من خانم امینی را اولین بار در ختم ایشان که در سوره گرفته بودیم، دیدم. واقعاً احساس می کنم که با خانواده اش هم بسیار صمیمی بود. فضای آن موقع جامعه به گونه ای بود که می گفت این نسل از دستمان در رفته که چه می کنند، چه جایگاه و چه اندیشه ای دارند؟ نمی توانیم آن ها را به این سو بکشیم، چون از همه جا به ما حمله شده است. ما دور میز جمع شده بودیم و آقای آوینی به خانم زواریان می گفت یک بار به اتفاق دخترم رفتم و دیدم دخترم موسیقی نامناسبی گوش می کند؛ از او پرسیدم چطور شد که تو به این موزیک علاقه مند شدی؟ گفت: «بچه ها در مدرسه گفتند این خوب است و من دیدم قشنگ است و گوش می کنم.» آنجا آقا مرتضی از اتاق دخترش بیرون آمده بود؛ یعنی احساس می کنم حتی به خودش اجازه نمی داد که فرزند خودش را ملامت کند. وقتی این دیالوگ ها را می گفت، من اصلاً فکر نمی کردم که چرا دخترش این کارها را می کند، بلکه به این فکر می کردم که چه آدم بزرگی است که این گونه با فرزندش برخورد می کند. اگر ما بودیم طور دیگری رفتار می کردیم. ولی ایشان به راحتی برای ما این ماجرا را تعریف کرد و بدون این که بترسد تا مبادا ما فردا از این قضیه سوء استفاده کنیم آن را برای ما بیان کرد. من آن جا احساس کردم نه تنها ایشان صبور است، بلکه می توانیم در هر موردی حتی چیزهای خیلی شخصی خودمان با ایشان مشورت کنیم. البته ایشان هم وقت می گذاشت و راهنمایی می کرد. متأسفانه من زیاد در کنارش نبودم ولی خیلی دوستش داشتم. شهید آوینی اصلا تکبر و غرور نداشت هرجا هم که صلاح می دید و دوست داشت چیزی بگوید، می گفت یک بار دیدیم که در اتاقش باز بود همان جاگفتم من با شما کار داشتم! دیدم سرش شلوغ است نمی خواستم بدون گرفتن جواب برم که صدایم کرد و گفت: شما کار دارید؟ گفتم: نه! شما سرتان شلوغ است، اما گفت که عیب ندارد و من هم در مورد کارم با او مشورت کردم.

وقتی چشم هایتان را می بندید، اولین تصویر ویژگی که از سید مرتضی در ذهن شما می آید چیست؟
 

اگر بخواهم در یک کلمه بگویم، خوش رفتاری، ولی اگر بخواهم جامع تر بگویم، خوش رفتاری، صمیمت و حس رفاقت.

به نظر شما این تصویری که الان به جوانان و نسل سوم از سید مرتضی آوینی ارائه می شود، چقدر به او شبیه است و اگر آسیب هایی در ارائه تصویرها هست، کجاست؟
 

من به اینکه بعد از شهادت آقای آوینی در مورد ایشان کتاب های زیادی در آمده است انتقاد دارم. احساس می کنیم اگر ایشان زنده بود؛ هیچ گاه اجازه نمی داد در موردش این قدر کتاب چاپ شود. چون بنده خودم در مدت کوتاهی که پیش ایشان بودم متوجه شدم. فقط زمانی می توانیم او را بشناسیم و درک کنیم که کنارش باشیم. هیچ کدام از این کتاب ها واقعاً حق کلام را ادا کرده و نه توانسته چیزی را تغییر دهد. الان شهید آوینی برای ما زنده است و احساس می کنم که او اکنون اینجاست. به همین دلیل می خواهم بگویم که اگر می خواهند برای نسل سوم کاری بکنند بهتر است روایت فتح را نشان دهند. فکر می کنم تولیداتش به خوبی او را معرفی می کند. مطمئنم نود درصد از بچه های نسل آینده وقتی روایت فتح را ببیند، متوجه می شوند که آقای آوینی کی بوده، چه می خواسته بگوید و او را حس می کنند. البته خیلی خوب است که سالی یک بار مراسمی برای ایشان گرفته شود ولی من با این گونه برخوردها مخالف هستم. واقعیت این است که شهید آوینی نیاز به معرفی و تبلیغ ندارد که در موردش این همه کتاب منتشر شود. می توانم به جرأت بگویم که خیلی ها از او سوء استفاده می کنند. این تصویری که الان از شهید آوینی نشان می دهند، چهل در صد مطابق با واقعیت است.

عشق آقا مرتضی به بسیج و بسیجی ها چطور بود؟
 

چون من بسیجی نبودم، نمی فهمیدم که او به بسیجی ها چه می گوید. همیشه بسیجی ها را دوست داشت و به نسل های جوان علاقه داشت و دوست داشت که به همه بیاموزد. وقتی به چهره اش نگاه می کردید به دل می نشست. وقتی روایت فتح را می ساخت با آنها زندگی می کرد. به جرأت می توانم بگویم، به خاطر دلسوزی هایی که در روایت فتح می کرد و از جان برای افراد مایه می گذاشت و درکشان می کرد، نسل آینده با دیدن روایت فتح قطره اشکی کنار چشمش حلقه خواهد بست.

ماندگارترین و شیرین ترین خاطره شما از شهید آوینی چیست؟
 

لحظه ای که در مراسم ختم پدر آقای میرفتاح با ایشان به شاه عبدالعظیم رفتم و در بازار قدم زدیم، مهم ترین خاطره من است. این خاطره برای من، هم به لحاظ ذهنی و هم به لحاظ محتوایی جذابیت تصویری دارد. وقتی سید مرتضی یاد محله اش کرد و به زیارت رفتیم خیلی لذت بردیم و تازه فهمیدم که آقا مرتضی چه آدم بزرگی است. چقدر روح بزرگی دارد.او به همه وفادار بود حتی به محله خودش، آن اشکی که در چشمش جمع شد اشک حسرت بود، اینکه چگونه آن محله را رها کرده و وقت نمی کرد که به آن جا برود، برایش ناراحت کننده بود. من هر وقت یاد شاه عبدالعظیم می افتم، یاد و خاطره سید مرتضی آوینی هم در ذهنم می چرخد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 31